من در خانواده ای ۷ نفره در مشهد به دنیا آمدم. پدرم سرایدار خانه های خصوصی بود و مادرم نیز خانه دار و معتاد. از آنجایی که پدرم دیر به دیر به خانه می آمد، مادرم از فرصت استفاده کرده و دوستان معتاد خود را به خانه می آورد.
این داستان زنی است که در میان سیل عظیمی از معتادان به صورت تصادفی انتخاب شده است و درباره نحوه چگونگی معتاد شدن خود می گوید.تا جایی که او با وسایل اعتیاد خود صحبت می کرد و آن ها زن و فرزند خود خطاب می نمود.
زنی که در سن چهل سالگی اعتیاد به مواد مخدر دارد و همسرش را عامل این بدبختی میداند. این خانم با دستی لرزان روسریش را درست میکند و با رنگ زرد رنگی که رخسار دارد میگوید : آنروز که به خاستگاریم آمد سالم بود و مشکلی نداشت و برای آینده ترسی نداشتم اما بعد از…