عوراض اعتیاد مصرف قرص در زمان کنکور و قرص تمرکز درس خواندن اعتیاد به قرص جوانان برای درس خواندن در مقاله کمپ اعتیاد زنان قرص مواد مخدر سه ماه تابستان برایم مثل جهنم گذشت. به اول مهر که رسیدم، درس خواندن را از نو شروع کردم. روزی ۱۴ ساعت درس می خواندم و تمام و فکر و ذکرم درس و قبولی در دانشگاه بود. اما متاسفانه آن سال هم رتبه چندان خوبی نیاوردم و داستان پارسال دوباره تکرار شد.اول مهر که شد، با ناامیدی زیاد شروع به خواندن کتاب هایم کردم. از آن همه تنهایی خسته شده بودم. برای همین بود، چند دوست در کتابخانه برای خودم انتخاب کردم. مریم یکی از همان دختران کتابخانه بود، که انرژی و شور زیادی برای درس خواندن داشت. من هم وقتی او را می دیدم، اشتیاقم به خواندن بیشتر می شد.
شروع اعتیاد به قرص جهت تمرکز
یک روز متوجه قرص خوردن مریم شدم شروع اعتیاد به قرص جهت تمرکز . گمان کردم که بیمار شده است. به سراغش رفتم و جویای احوالش شدم. او نیز با خونسردی گفت، که حالش خوب است و تنها دارد قرص انرژی زای هر روزش را می خورد. درباره قرص انرژی زایی که خورده بود پرسیدم. او پاسخ داد که این قرص را دوستش، سامان به او می دهد؛ تا بتواند ساعات بیشتری با تمرکز درس بخواند. در حقیقت آن روز متوجه دلیل آن همه انرژی و بشاشی مریم شده بودم. من هم که نمی خواستم چیزی از او کم داشته باشم، یکی از قرص هایش را طلب کردم و او هم با مهربانی یکی از آن ها را به من داد.
اولین تجربه استفاده از قرص تمرکز
اولین تجربه استفاده از قرص تمرکز خوب یادم می آید آن روز نه تنها جسمم، بلکه ذهنم هم سه برابر هر روز دیگری فعال شده بود. آنچنان احساس انرژی می کردم که گویی می توانم یک سر، تا آخر کتاب هایم را بخوانم. روز بعد هم یک قرص دیگر از مریم خواستم که او در پاسخ گفت که این قرص ها بسیار گران هستند. چون از خارج وارد ایران می شوند و اگر از آن ها می خواهم، باید پولش را پرداخت کنم. من نیز که به تمرکز بالایی برای درس خواندن احتیاج داشتم، هر روز یک قرص می خریدم. این روند تا اواسط زمستان ادامه داشت. تا اینکه متوجه شدم، با وجود اینکه باز هم از آن قرص ها مصرف می کنم، اما توان و تمرکز سابق را ندارم. قضیه را با مریم در میان گذاشتم و او گفت که باید دوز دارو را بیشتر کنم، تا تاثیر شان بیشتر شود. من نیز به جای روزی یک قرص، روزی دو عدد از آن ها می خوردم.
خلاصه آنکه درس خواندن من با همین رویه ادامه یافت، تا اینکه روز کنکور فرا رسید. استرس و اضطراب وحشتناکی تمام وجودم را فرا گرفته بود. از ترس اینکه مبادا کنکور را خراب کنم، سه تا از همان قرص ها را یکجا خوردم و رفتم سر جلسه کنکور. هنوز نیم ساعت از کنکور نگذشته بود، که احساس ضعف و بی حالی عجیبی به سراغم آمد. جلوی چشمانم تار شد و دیگر جایی را ندیدم. بهوش که آمدم، در بیمارستان بودم و پدر و مادرم با چشمانی نگران و عصبانی بالای سرم ایستاده بودند. درباره کنکور پرسیدم و اینکه در بیمارستان چه می کنم. در کمال ناباوری باز هم امسال قبول نمی شدم. اما این بار نه به دلیل بی کفایتی خودم، بلکه به خاطر اوردوز مواد مخدر.
اوردوز اعتیاد به قرص
شنیدن این کلمه اوردوز اعتیاد به قرص از دکتر برایم بسیار سنگین بود. آخر قرص هایی که خورده بودم، قرص های دست سازی بودند، که با مواد انرژی زای بسیار قوی ساخته شده بودند. حال دیگر قبول نشدن در کنکور از یک طرف و معتاد شدن من از طرف دیگر، به خانواده ام فشار وارد می کرد. از آن روز به بعد پدرم دیگر اجازه رفتن به کتابخانه را به من نداد و من در خانه مانده بودم. تنهایی و اضطراب از آینده، فشار زیادی به من وارد می کرد. برای همین یک روز به صورت پنهانی از خانه خارج شدم و با مریم تماس گرفتم. جویای احوالش شدم و متوجه شدم که رشته پرستاری و در یکی از دانشگاه های دولتی قبول شده است.
شنیدن این خبر بسیار مرا غافلگیر کرد. او نیز از این قرص ها خورده بود، پس چرا او معتاد نشده بود. دلیلش را از او پرسیدم و او گفت که خودم ظرفیت نداشته ام و روزی دو عدد از آن قرص ها را می خوردم. از این همه بی تفاوتی حالم بهم می خورد. دلم می خواست از او انتقام بگیرم. برای همین هم، به بهانه تبریک گفتن، با او یک قرار گذاشتم، تا در پارکی او را ملاقات کنم.
عوارض توهم انگیزه انتقام با مصرف قرص
عوارض توهم انگیزه انتقام با مصرف قرص اختلال در تصمیم صحیح و منطقی روز دیدن مریم که رسید، چاقویی در جیب گذاشتم. قصدم تنها ترساندن او بود و می خواستم مانند من کمی احساس بدبختی کند. به پارک که رسیدم، مریم با دوست پسرش نشسته بودند. به نزدیکشان رفتم. با صدای بلند شروع به فریاد زدن کردم و او را بار ها معتاد عوضی خواندم. او که از رفتار من شوکه شده بود. از جا بلند شد تا مرا ساکت کند. اما من به یکباره کنترل خود را از دست دادم و با چاقویی که در جیبم گذاشته بودم، او را غرق در خون کردم.
شدت خماری آنقدر به من فشار آورده بود، که دیگر کنترلی بر روی حرکاتم نداشتم. فقط زمانی که گرمای خون را بر روی دستانم حس کردم، متوجه فاجعه ای که بار آورده بودم، شدم. به سرعت از آنجا فرار کردم. اما جایی برای پنهان شدن نداشتم. بعد از چند روز در به دری، به خانه بازگشتم. خانواده مریم که در کوچه کشیک ایستاده بودند، به محض دیدنم با پلیس تماس گرفتند و آن ها نیز مرا دستگیر کردند.و اگرچه برای ترک اعتیاد به کمپ ترک اعتیاد قرص زنان هم ارجاع شدم.
خوشبختانه حال مریم کم کم رو به بهبودی است و علیرغم صدمه جدی که دیده است، جانش در خطر نیست. اما با این حال، خانواده او از من شکایت کردند و می خواهند دیه دختر شان را با ماندم در زندان بپردازم. الان دیگر نه قبولی در کنکور برایم مهم است و نه درس خواندن. مانده ام اگر هم قبول شوم، با این سابقه ای ضرب و شتمی که در پرونده ام است، چه کسی به من کار می دهد؟
پایان متن.
نیلوفر ساکی
پاسخ دهید