تاریخ بروز رسانی اسفند ۲۱, ۱۴۰۰
اعتیاد زنان آرایشگاه و رفتن کمپ زنان اما داستانی واقعی همیشه زیبایی را دوست داشتم، با اینکه چهره ای جذاب و دلربا برخوردار بودم، باز هم به دنبال تغییر چهره و غافلگیر کردن اطرافیانم می گشتم. این عادت من بعد از ازدواجم شدت گرفت.داستان زندگی من شاید درس عبرتی باشد، برای تمامی زنانی که بدون اطلاع از دنیایی اطرافشان، تنها به زرق و برق های دنیایی مجازی چشم دوخته اند و به جای اندوختن دانش و تکنولوژی های روز دنیا، تنها به فکر ظاهر و خود آرایی می باشند. من فرشته ۳۵ ساله هستم. زنی درس گرفته با صورتی بسیار زیبا و از حیث ظاهر هیچ کم و کسری ندارم. برای همین هم هر زمان که کوچکترین چروکی در پوستم ظاهر می شد و یا اینکه یک کیلو اضافه می کردم، سریع رژیم غذایی و ورزش و بوتاکسم به راه بود.
خودبینی مرا به اعتیاد زنانه
ماجرای اعتیاد من به ۵ سال قبل باز می گردد. زمانی که پسرم را باردار بودم و به دلیل بارداری، بعد از زایمان چند کیلویی اضافه وزن پیدا کرده بودم. این موضوع برای من که از پیری و چروکیده شدن بسیار واهمه داشتم، مانند کابوسی شده بود که مرا مبتلا به افسردگی پس از زایمان کرد. برای همین به محض اینکه پسرم چند ماهه شد، در باشگاهی ثبت نام کردم و برای رسیدگی به خودم به آرایشگاه رفتم. در آنجا بود که با دیدنم همه از اضافه وزنم صحبت می کردند و همین امر استرس بسیاری به من وارد می کرد. خوب به خاطر دارم که آن روز با چشمانی اشکبار به خانه بازگشتم و آنقدر از پسرم متنفر شده بودم، که حتی قصد دیدنش را هم نداشتم. روز ها و شب های بسیاری را، با غم و اندوه اینکه ممکن است دیگر جذاب نباشم، سپری می کردم. نه دلداری های همسرم بر من تاثیر داشت و نه آینه ها دیگر منعکس کننده زیباییم بودند. برای همین دست از شیر دادن به پسرم کشیدم، تا بتوانم رژیم غذاییم را بگیرم. خوشبختانه رژیم غذایی همراه با ورزش توانست تا اندازه ای مرا به وزن قبلی بازگرداند، اما فرم بدنم دیگر به حالت قبل باز نمی گشت. این موضوع بعد از جراحی پلاستیک بهتر شد. اما تاثیر روانی این موضوع و وحشت از اینکه مبادا به شکل قبل باز نگردم، مرا از خوردن بسیاری از غذا ها منع می کرد.
شیشه یا همان پودر چربی سوز
این گونه بود که چند ماه بعد از جراحی دوباره به آرایشگاه سابقم رفتم. البته هدفم بیشتر نشان دادن ظاهر زیبا و آراسته ام بود. از شنیدین اینکه چقدر بهتر شده ام، احساس آرامشی وصف ناشدنی می کردم. اما خلاف انتظارم باز هم کمک آرایشگر ها از بعضی قسمت های بدنم ایراد گرفتند و حتی وقتی شنیدند که برای نگه داشتن این وزن از خوردن بسیاری از غذا ها پرهیز می کنم، مرا تمسخر کردند.
باز چشمانم پر از اشک شد و خود را در ته دنیا می دیدم. این بار دیگر کنترلی بر روی خود نداشتم و بی اختیار شروع به گریه کردن نمودم. صاحب آرایشگاه که خود زنی بسیار زیبا و جذاب بود، با دلسوزی در کنارم نشست و گفت که نیازی نیست این همه به خودم سختی و استرس دهم. گفت که آن ها هیچ کدام از این کار ها را انجام نمی دهند، در عوض از پودری استفاده می کنند که چربی سوز است و نیازی به این همه فعالیت ندارد. من که بسیار ذوق زده شده بودم، از او خواستم که از آن پودر اعتیاد به شیشه نیز به من بدهد.
اولین تجربه استفاده از مواد شیشه
بار اول کشیدن شیشه را در کنار محبوبه که صاحب همان سالن زیبایی بود تجربه کردم. از آن پس هر چند روز یکبار برای مصرف به سالن می رفتم. تا اینکه بعد از یک ماه، او ظرف تدخین و مقدار ۲۰ گرم شیشه را در ازای مبلغی هنگفت به من داد و ازم خواست که در خانه مصرف کنم.
تاثیر اعتیاد بر پیکره من
پودر چربی سوز واقعا معجزه کننده بود. چربی هایی که در عرض ۶ ماه با ورزش کردن باید از بین می رفت، ظرف دو ماه و بدون هیچ تلاشی ناپدید شدند. البته هر زمان که از پودر استفاده می کردم دچار توهمات شدیدی می شدم. آب خوردنم بسیار بیشتر شده بود و زیر چشمانم گود افتاده بود. همسرم که از این وضعیت من بسیار ناراضی بود، سعی کرد که مرا از گرفتن رژیم و رفتن به باشگاه منع کند. اما حقیقت آن بود که من نه باشگاه می رفتم و نه رژیم می گرفتم. حدود ۶ ماه بر همین منوال گذشت، من که از وضعیت پسرم غافل بودم، او را به پرستاری سپردم تا مراقبش باشد. در طول روز هم یا در حال خواب بودم یا نئشگی. این روند کماکان ادامه داشت، تا اینکه پرستار پسرم جریان را به همسرم اطلاع داد. همسرم هم که وضعیت مرا دید، به اعتیادم شک کردم. به زور مرا به آزمایشگاهی برد و تست اعتیاد را انجام داد. می دانستم که جواب مثبت است و هیچ دفاعی از خود نداشتم.
پایان راه اعتیاد
برای همین قبل از اینکه جواب تست به دست همسرم برسد، خودم وسایلم را جمع کردم و حقیقت را به همسرم گفتم. چشمان همسرم پر از اشک شد و تنفر از آن همه اعتمادی که من داشت، در چهره اش هویدا بود.
با ساکی در دست به کمپ ترک اعتیاد زنان رفتم و به صورت داوطلب خود را در آنجا بستری نمودم. اکنون ۴۷ روز است که پاک هستم. در این مدت همسرم به سراغم نیامد و حتی یک بار هم پسرم را ندیده ام. امیدوارم که او مرا ببخشد و بگذارد که یک بار دیگر در کنار او و پسرم زندگی کنم. من با خودخواهی هایم زندگیم را نابود کردم.
پایان متن.
نیلوفر ساکی
پاسخ دهید