اعتیاد شیشه زنان فرزندم قربانی کردم نامم فرزانه است و ۳۴ سال سن دارم. داستان زندگی من درس عبرتی است برای تمامی زنانی که گرفتار اعتیاد می شوند. زنانی که نمی دانند اعتیاد چه بر روز خانواده شان می آورد. ماجرا از آن جایی شروع شد که حدود ۷ سال قبل، از روی تنهایی و برای گذران وقت به باشگاه می رفتم. تناسب اندام خوبی داشتم و نیازی به کاهش وزن هم نداشتم؛ اما از آنجایی که می خواستم اعضای درون باشگاه مرا در جمع خود بپذیرند، من نیز همانند گماشته ها در تمامی فعالیت های گروهی شان شرکت می کردم. اگر قهوه می خوردند، من نیز در جمع شان بودم، اگر دسته جمعی با مردان دیگر به کوه و تفریح می رفتند، من نیز همراهی شان می کردم. در حقیقت همین که مرا در بین خود بپذیرند برایم کافی بود.
مهمانی رفتن شروع اعتیاد به شیشه
مهمانی رفتنم شروع اعتیاد به شیشه زنانه درست شش ماه قبل که برای کوهنوردی همراه با یکی از باشگاه های پسرانه به کوه رفته بودیم، همه دور آتشی جمع شدیم و هر کس خاطره ای تعریف می کرد. خاطرات باعث شده بود که همه کمی در افکار خود فرو بروند و سکوتی بر این جمع ۲۰ نفره حکمفرما شود. در آن سکوت ناگهان پسری که نامش آرش بود، خود را به میان جمع رساند و با حالتی بشاش گفت: “دیگه غمباد گرفتن بسه، بیایین ببینین براتون چی آوردم. بزنین بر بدن و فاتحه برای امواتم بخونین”. بعد از گفتن این جمله همه با جیغ و شوت و هورا او را همراهی کردند. من که از همه جا بی خبر بودم از مربی باشگاه در مورد کاری که در حال انجام بود پرسیدم که او با حالتی غریب دستم را گرفت و به گوشه ای برد. با ناراحتی گفت: “مبادا حرفی بزنی، آبرومون پیش پسرا میره، فقط هر کاری من کردم تو هم انجام بده.” من نیز که نمی خواستم مضحکه خاص و عام بشوم به تقلید از مربی آنچه مصرف می کرد را مصرف کردم. در کمتر از چند دقیقه احساس کردم که سرم در حال داغ شدن است و کم کم احساس سبکی و سرگیجه کردم. بعد از حدود یک ساعت تا زمانی که چشمم را باز کردم و بر روی تخت خوابم دراز کشیده بودم را به خاطر نمی آوردم.
متوجه شدن همسرم از اعتیاد به شیشه
تقریبا هر هفته این دورهمی ها برگزار می شد و در تمامی این دور همی ها شیشه بین تمامی بچه ها توزیع می شد. درست بعد از چهارمین مصرفم بود که احساس کردم با شیشه حالم بهتر می شود. اعتماد به نفسم بالاتر می رود و می توانم احساس شادی بیشتری در زندگی مشترکم داشته باشم. برای همین از مربی خواستم که مقدار بیشتری برایم تهیه کند تا بتوانم هر روز مقدار کمی از آن را مصرف کنم.
مصرف شیشه من چهار ماه مداوم ادامه داشت. تغییر وزنم کاملا مشهود بود و همسرم از این بابت احساس نگرانی می کرد. به همین دلیل به اصرار مرا به نزد پزشک برد تا آزمایشاتی بدهم. من نیز از ترس، حدود یک هفته به سمت شیشه نرفتم. در این یک هفته به شدت احساس ناراحتی، سردرگمی و کلافگی می کردم. تا اینکه بالاخره روز موعود رسید و ما به آزمایشگاه رفتیم. دو روز بعد که نتایج آزمایشات مشخص گردید، با غیر منتظره ترین جوابی که می توانست زندگیم را تغییر دهد مواجه شدم. من باردار بودم. خیلی خوب یادم است که همسرم از خوشحالی مثل پسر بچه ها ذوق می کرد و مدام پیشانی مرا می بوسید. اما من ناراحت و نگران فقط به دنبال خلوتی بودم تا بتوانم تاثیر مصرف شیشه بر جنین را در اینترنت جست و جو کنم.
ترک شیشه در کمپ زنان
سه روز بعد از اینکه خبر بارداری من در کل فامیل پخش شد، با همسرم نزد پزشک زنان رفتیم. معاینات اولیه نشان از یک نوع نقص در جنین را می داد. به توصیه پزشک غربالگری انجام دادیم و نتایج نشان می داد که جنین در حین تولد با نقص شدید مغزی همراه خواهد بود. شنیدن این خبر آنقدر برای ما شوکه کننده بود که همسرم نتوانست جلوی اشک هایش را بگیرد و در همان مطب شروع به گریه کردن نمود. من می دانستم نقص جنین حاصل مصرف شیشه است، اما جرات گفتنش را نداشتم. عذاب وجدان از فرزندی که مجبور به سقط آن بودم و دیدین اشک های همسرم، باعث شد که تصمیم به ترک شیشه کمپ زنان بگیرم. از آن روز دیگر به باشگاه نرفتم و شیشه را برای همیشه کنار گذاشتم.
الان حدود ۶ سال از آن روز ها می گذرد و من صاحب دو فرزند سالم شده ام. مرگ فرزند اولم درس بزرگی برایم بود. من هرگز اشک ریختن های همسرم را فراموش نمی کنم. او هرگز متوجه اعتیاد من نشد و من نیز هرگز حقیقت مرگ فرزندمان را به او نگفتم. فقط به رحمت خداوند امید دارم که هرگز راز این ماجرا فاش نشود.
پایان متن
نیلوفر ساکی
پاسخ دهید