تاریخ بروز رسانی فروردین ۲۱, ۱۴۰۲
داستانی از زندگی تا اعتیاد به الکل زنان و مردان در مقاله کمپ ترک اعتیاد الکل ، چهار سال قبل، درست نوروز بود که من با مهدیه آشنا شدم. هر دوی ما عضو یک تور گردشگری بودیم که مقصد آن آنتالیا بود. حقیقتا من اولین باری بود که به سفر های خارج از کشور می رفتم، برای همین هم بسیار هیجان زده بودم.
شروع اعتیاد من
شروع اعتیاد من در روز سه فروردین بود که همه مسافران در فرودگاه امام جمع شده بودند تا لیدر تور بیاید و ما به مدت دو هفته با او همراه شویم. در همان ساعات اولیه دختری در میان مسافران نظرم را جلب کرد. دختری قد بلند با اعتماد به نفسی که از ظاهرش کاملا هویدا بود. حقیقتش را بخواهید خیلی دلم می خواست با او هم صحبت شوم اما از آنجا که می ترسیدم دست رد به سینه ام بزند، جلو نرفتم. چند روزی بر همین منوال گذشت و من از دور و نزدیک مهدیه را دید می زدم و از آن همه سرزنده بودن او در کنار دوستانش لذت می بردم تا اینکه یک شب که همگی برای صرف شام به غذاخوری هتل رفته بودیم، مهدیه به کنارم آمد و از من دعوت کرد که با او و دوستانش که جمعی از دختران و پسران بودند، همراه شوم.
عوارض اعتیاد به الکل
دوستی من و مهدیه از آنجا شروع شد و تا ماه ها بعد از برگشت از ترکیه نیز ادامه داشت. کم کم داشتم نسبت به او احساس علاقه عمیقی پیدا می کردم که این بار باز هم مهدیه دست پیش را گرفت و از من خواست کرد که رابطه ام را با او جدی کنم. مهدیه چند سالی از من بزرگتر بود. اما از آنجایی که من شدیدا به او علاقه داشتم، این موضوع اصلا برایم مهم نبود. برای همین کمی بعد از جدی شدن رابطه مان، یک حلقه برای او خریدم و در مراسمی کاملا خصوصی اما چشمگیر، با او ازدواج کردم. اوایل ازدواجمان همه چیز همان گونه بود که می خواستم. مهدیه واقعا زن بی نظیری بود و از هیچ چیز برایم دریغ نمی کرد. زندگی رمانتیک ما آنقدر بی نقص بود که گاهی از ترس اینکه از دستش بدهم استرس فلج کننده ای به سراغم می آمد. این استرس ها هر روز بیشتر و بیشتر می شد تا اینکه من برای کنترل آن ها شروع به مصرف الکل کردم.
هر زمان که الکل می خوردم، از خود بی خود می شدم و آنچه را که نباید می کردم را انجام می دادم. در همین مست شدن ها بود که چند باری روی مهدیه دست بلند کردم. او چند باری زیر مشت و لگد های من تاب آورد و چیزی نگفت اما بار آخر آن چنان سرش را به دیوار کوباندم که راهی بیمارستان شد. بعد از مراجعه مهدیه به بیمارستان، خانواده او از اعتیاد من به الکل مطلع شدند و دخترشان را به پزشکی قانونی بردند و در پی آن شکایت و دادگاه و بعد هم درخواست طلاق.
رفتن به کمپ ترک اعتیاد الکل
بعد از آنکه فهمیدم مهدیه دادخواست طلاق داده است، آنقدر اشک ریختم و الکل خوردم که از حال خودم بی خبر بودم. گویا در حالت مستی به در خانه پدری مهدیه رفته بودم و با داد و فریاد می خواستم که مهدیه درخواست طلاق خود را پس بگیرد. برای همین هم خانواده مهدیه با پلیس تماس گرفته بودند و آن ها نیز مرا ابتدا راهی بیمارستان و سپس کمپ ترک اعتیاد الکل کرده بودند. حدود ۴۰ روز در کمپ بودم. با مشاوره کمپ درباره مشکلات و اینکه چرا به الکل اعتیاد پیدا کرده بودم صحبت می کردم. در تمامی آن جلسات من تنها اشک می ریختم و پشیمان از اینکه چرا زودتر در مورد استرس ها و نگرانی هایم به مشاور مراجعه نکرده بودم. پس از ترخیص از کمپ جلسات مشاوره ام را ادامه دادم و حدود دو ماه بعد که نوبت دادگاه مان بود، به سراغ مهدیه رفتم و هر آنچه را که در این جلسات مشاوره گذشته بود را با او در میان گذاشتم.
راستش را بخواهید، از خداوند سپاسگزارم که این چنین همسر با درکی را در زندگی من گذاشته است. همسری که با تمام شایستگی هایش، از خطا های من گذشت کرد، من را پذیرفت و یک فرصت دوباره برای زندگی کردن با خودش را به من داد.
پایان متن.
نیلوفر ساکی
پاسخ دهید