اعتیاد تریاک همسرم از ازدواج تا طلاق

3/5 - (8 امتیاز)

تاریخ بروز رسانی خرداد ۱۶, ۱۴۰۲

داستانی واقعی با اعتیاد تریاک همسرم از ازدواج تا طلاق ،دختر عمویم اولین نوه خانواده پدری بود که ازدواج می کرد. ما همه ذوق زده بودیم و سر از پا نمی شناختیم برای همین سه شبانه روز در تدارکات روز عروسی بودیم. مدام در حال گرفتن جشن های الکی بودیم و به هر بهانه ای رقص و پایکوبی به راه می انداختیم. از آنجایی که خانواده داماد نیز در این جشن ها حضور داشتند، به دور از انتظار نبود که چند تنی از دوستان داماد نیز همراه با خانواده وارد مهمانی شوند.یکی از دوستان داماد نامش سهراب بود. پسری که برخلاف چهره بسیار جدی خود، خیلی هم خوش مشرب بود. من چند باری او را در کنار داماد دیدم و بعد از آن شب تا روزی که دختر عمویم به سراغم آمد تا از من بخواهد که با سهراب قرار بگذارم، دیگر او را ندیده بودم.

. آن روز بود که ماندانا به من گفت که واسطه ای است برای پیغام سهراب. حقیقتا من به سهراب علاقه داشتم و آن استایل مردانه اش، قند در دلم آب می کرد. اما با این حال از اینکه با او قرار بگذارم نیز ترسی بر دلم می انداخت. برای همین ابتدا امتناع کردم. اما بعد از اصرار های ماندانا پذیرفتم که او را در خانه شان ببینم.

بعد از ملاقات با سهراب و صحبت کردن در مورد آینده و اینکه قصد او ازدواج است، قبول کردم که برای مدت کوتاهی با هم وارد رابطه شویم. این رابطه کوتاه مدت ۶ ماه به طول انجامید تا اینکه بالاخره سهراب به خواستگاری من آمد و ما بعد از مراسم مختصر، به خانه خود رفتیم.

اعتیاد همسرم به تریاک

شروع اعتیاد به تریاک همسرم به تریاک اوایل زندگی همه چیز عادی بود و من از زندگی در کنار سهراب کاملا راضی بودم. تا اینکه کم کم متوجه رفتار های مشکوکی شدم. او هر هفته یک روز به خانه یکی از دوستانش می رفت و بعد از آمدن تا نیمه های شب بیدار می ماند و روز بعد کاملا خواب بود. هر بار که علت این رفتارش را جویا می شدم، او می گفت که با دوستانش زیادی سر و کله می زند و برای همین آنقدر خسته است.

اعتیاد همسرم از ازدواج تا طلاق
اعتیاد همسرم به تریاک از ازدواج تا طلاق

 

از زندگی مشترکمان حدود یک سالی می گذشت و من می خواستم خبر باردار شدنم را به همسرم بدهم که یک شب دوستان سهراب سرزده به خانه ما آمدند. آنها همان دوستانی بودند که سهراب هرگز در موردشان صحبت نمی کرد. همان هایی که هر پنجشنبه را با آن ها سپری می کرد. از ظاهرشان مشخص بود که انسان های معمولی نبودند. تا اینکه از میان حرف هایشان متوجه شدم میان آن ها چیزی بیش از یک دوستی ساده است. بعد از رفتن شان سهراب را سوال پیچ کردم، اما چیزی از حرف هایش متوجه نشدم. برای همین خود را مجاب شده جلوه دادم.

روز بعد به تعقیب سهراب پرداختم و در کمال ناباوری دیدم که او به جای سرکار به خانه ای رفت. منتظر ماندم تا او از خانه بیرون بیایید. بعد از خارج شدنش از خانه و دیدن من پشت درب، رنگ از رویش پرید. من نیز شروع به داد زدن کردم و از او توضیح خواستم. داد زدن من باعث شد که صاحب آن خانه به بیرون بیاید و مرا به داخل ببرد. بعد از دیدن بساط منقل و بافور تریاک متوجه شدم که آن ها رفیقان گرمابه و گلستان سهراب هستند.

قصد طلاق و ترک اعتیاد

بعد از دیدن آن صحنه دچار شوک عجیبی شدم. بدون هیچ حرفی از خانه بیرون رفتم. حتی اشکم هم در نمی آمد. حرفی برای گفتن نبود. همه چیز عیان بود و این من بودم که در تمام این مدت بی خبر از همه جا خود را فریب می دادم. حقیقت آن بود که سهراب بعد از دیدن جواب مثبت بیبی چک قصد ترک اعتیاد را کرده بود، اما دوستانش از این تصمیم او بسیار ناراحت شده بودند و با آمدنشان به خانه ما، می خواستند به نوعی او را تهدید کنند.

حقیقتا شوک آن روز آنقدر هولناک بود که طفل بی نوای من تاب نیاورد و سقط شد. بعد از مرگ فرزندم من دیگر تحمل دیدن سهراب را نداشتم. برای همین به دادگاه آمده ام تا دادخواست طلاق دهم. می دانم که او در حال ترک کردن است و زندگی کردن با مرا می خواهد، اما راستش را بخواهید دیگر نمی توانم با یک انسان دروغگو زندگی کنم.

پایان متن.

نیلوفر ساکی

چاپ مطلب

پاسخ دهید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد. فیلدهای مورد نیاز علامت گذاری شده اند *

شماره تماس مستقیم کمپ زنان