شروع به اعتیاد فرزندم به مواد مخدر با فریب ، همسرش تا اقدام برای مرکز ترک اعتیاد یوسف پسر بسیار دوست داشتنی و زیبایی بود. آنقدر که امکان نداشت کسی او را ببیند و نخواهد با او عکسی بیندازد. من و همسرم از آنجایی که سال ها منتظر نوزادی بودیم تا او را در آغوش بگیریم، یوسف را در ناز و نعمت بزرگ کردیم. هر آنچه نیاز داشت را برایش فراهم کردیم. کافی بود او بخواهد تا اجابت شود.سال ها از پی هم گذشت تا اینکه یوسف بزرگ شد و به دانشگاه رفت. در آن جا بود که یوسف با دختری به نام بهار آشنا شد. دختری بسیار زیبا اما بد ذات. بهار از خانواده متوسطی بود. اما رفتار های تنش دار او نشان از آن داشت که با عقده های بسیاری بزرگ شده است. برای همین نیز سعی می کرد که با دلبری کردن برای یوسف هر آنچه را که خانواده اش نتوانسته اند تامین کنند را بدست آورد.
متاسفانه بعد از چند ماه متوجه شدیم که یوسف یک دل نه صد دل عاشق بهار شده است. آن چنان که به دور از چشم ما دانشگاه را رها می کرد و برای تامین نیاز های بهار به کار کردن می پرداخت. ما یوسف را طوری بزرگ کرده بودیم که بتواند به خود تکیه کند. برای همین هم او هرگز از ما پولی طلب نمی کرد. با این وجود چون ما می خواستیم که او دانشگاه خود را تمام کند، تامین هزینه های بهار را نیز تقبل کردیم. اگر بگویم که سه برابر هزینه ای که برای یوسف پرداخت می کردیم برای بهار می دادیم، اغراق نکرده ایم. او هر روز یک نوع لباس می خواست و هر ماه یک مسافرت. ما برای او آن چیزی را فراهم کردیم که نه تنها خانواده خودش، بلکه حتی ما خود نیز از آن بی بهره بودیم. با این حال چون پسرمان آن دختر را دوست داشت، سکوت کردیم.
زندگی و عشق
حدود یک سال و نیم از رابطه یوسف با بهار می گذشت که زمزمه های ازدواج آن دو به گوش می رسید. گویا خانواده بهار متوجه شده بودند که خانه به نام یوسف است، برای همین پایشان را در یک کفش کرده بودند که اگر می خواهی با دختر مان ازدواج کنی، باید خانه را به نام بهار بزنی. اوایل یوسف زیر بار حرف شان نرفت، اما بعد از آن که دید خواستگاری برای بهار آمده که وضع مالی خوبی دارد و احتمال از دست دادن عشقش زیاد است، شرط را پذیرفت.
آنچه میان خودشان قرار گذاشته بودند این بود که یوسف خانه را سر عقد به بهار هدیه دهد و آن ها نیز با ما زندگی کنند. اما از آنجایی که عقده ها و طمع این دختر سیری ناپذیر بود، درست ۳ ماه بعد از عقد دختر از ما خواست که خانه را ترک کنیم. ما اول به یوسف گفتیم که سر پیری ما را اجاره نشین نکند، بعد به او التماس کردیم، اما او نیز خودش مهمانی در آن خانه بود. اینطور بود که ما خانه ای اجاره کردیم و با مختصر وسایلی به آنجا نقل مکان کردیم.
با وجود بی مهری هایی که از جانب پسر و عروس مان کشیده بودیم، باز هم راضی به درد و ناراحتی یوسف نبودیم و هر زمان که از ما پول می خواست، ما از او دریغ نمی کردیم. در واقع همین پول خواستن ها بهانه ای بود که ما هر ماه بتوانیم او را ببینیم.
اعتیاد به مواد مخدر پسرم
اعتیاد شدید به مواد مخدر پسرمحدود چند ماه گذشت و ما نتوانستیم یوسف را ببینیم. ما در خیال خود که یوسف خوش و خرم است مشغول زندگی خود بودیم تا اینکه از طریق یکی از همسایگان قدیم مان متوجه شدیم که یوسف معتاد شده است و اعتیادش آنقدر زیاد است که کارش به کارتن خوابی کشیده شده. گویا ماجرا از آن قرار بوده که همسرش به کمک دوست پسر خود یوسف را به دام اعتیاد کشانده اند و پسر ساده لوح ما نیز فریب آن ها را خورده است. بعد از اعتیاد شدید یوسف، بهار او را از خانه بیرون می کند. یوسف نیز که روی بازگشت نزد ما را نداشته است، روز و شب خود را در کوچه و خیابان سپری می کرده است. بعد از شنیدن این ماجرا از زبان همسایه مان، قلبم ایستاد، اگر همسرم در کنارم نبود و مرا به بیمارستان منتقل نکرده بود، الان سینه قبرستان بودم.
بعد از ترخیص از بیمارستان به سراغ یوسف رفتیم و او را مانند همان روز اولی که در آغوش کشیدیم، بغل کرده و به کمپ ترک اعتیاد تحویل دادیم. از آن روز حدود ۲ سالی می گذرد. پسرم هم اکنون با ما زندگی می کند و در یک تراشکاری مشغول به کار است. راستش را بخواهید ما چوب ساده لوحی پسرمان را خوردیم اما با این حال، همین که او هم اکنون سالم در کنار ما است، خداوند را بسیار شکر می گوییم.
پایان متن.
نیلوفر ساکی
پاسخ دهید