هنوز مقطع تحصیلی دوره ابتدایی را تمام نکرده بودم که متوجه شدم نوع مصرف مواد پدر و مادرم تغییر کرده. و به مصرف مواد مخدر صنعتی روی آورده بودند و شیشه مصرف می کردند. پدرم دیگر مثل قبل سرکار نمی رفت و در منزل کنار بساطش می نشست که دیگر مجبور شد….
پدرم هتلی را که در مرکز شهر قرار دارد به اجاره سالیانه واگذار کرد.
با این وجود درآمد میلیونی پدرم به اندازه ای بود که ما هیچ کمبودی را هرگز در زندگی احساس نمی کردیم اما از یک خلأ عاطفی رنج می بردم با آنکه بهترین لباس های روز را می پوشیدم و هر چیزی که اراده می کردم می خریدم ولی کمبودهای محبت ، مهر و عاطفه در بین اعضا خانواده ام موج می زد.
به یاد دارم که اولین بار به علت کنجکاوی و هیجان دوران نوجوانی مقداری از مواد مخدر مادرم را دزدیدم و به دور از چشم آن ها مصرف کردم. آن زمان پانزده سال بیشتر نداشتم اما این مصرف های مکرر پنهانی دیگر یک عادت برای من تبدیل شده بود، از سویی هم پدرم به دلیل خرید بیش از حد مصرفشان متوجه ماجرا نمی شد. من هم به دنبال آشنایی با افراد دیگر مصرف حشیش و سیگار را هم تجربه کردم ولی هیچ وقت پدر و مادرم درباره رفت و آمدهای من سوالی ازم نمی کردند. و به دلیلی که پدرم به مدرسه محل تحصیلم کمک زیادی می کرد در مدرسه هم احساس آزادی بیشتری می کردم و هیچ کس به خاطر یک غیبت گاه یک ساعته مرا مورد بازخواست قرار نمی دادند. خلاصه وقتی در سن ۱۸ سالگی مقطع دبیرستان را به پایان رساندم یکی از کسانیکه که برای پدرم مواد تهیه می کرد به خواستگاری ام آمد. او از اعتیاد من خبری نداشت ولی من می دانستم که او معتاد است به همین خاطر خیلی زود به خواستگار پاسخ مثبت دادم چرا که فکر می کردم برای تهیه مواد دچار مشکل نمی شوم. با این وجود هنوز یک سال از ازدواج ما نگذشته بود که فهمیدم همسرم هیچ ثروتی ندارد و تنها با دروغ و چاپلوسی خودش را نزد پدرم فردی پولدار معرفی کرده بود.کار دیگر به جایی رسید که همسرم از هزینه مصرف مواد مخدر خودش را هم نمی توانست تامین کند این گونه بود که از او طلاق گرفتم و به خانه پدرم بازگشتم
پاسخ دهید