ماجرای عشق ما زبانزد فامیل بود. عشقی که بعد از ۱۰ سال مخالفت خانواده ها به سرانجام رسید. این داستان زندگی هنگامه و شهریار است که از زبان این زن ۴۵ سال نقل می شود.او اعتیاد به الکل و بعدها در ساخت شیشه بخاطر علم شیمی.
در یکی از بهترین دانشگاه های تهران مشغول به تحصیل بودم. من هم زیبا بودم و هم زرنگ، به همین دلیل هفته ای نبود که جوانی به خواستگاری من نیایید. اما در میان تمامی خواستگارانم، چشمم شهریار را گرفته بود و عاشق چهره جذاب و هوش او شده بودم. شهریار جوانی پولدار بود که خانواده ای بسیار سخت گیر داشت. من در ابتدا این موضوع را نمی دانستم، اما بعد از اینکه شهریار با من وارد رابطه شد و یکی از بستگانش به طور تصادفی ما را با هم دیده بود، متوجه شدم.
بعد از آن روز مادر شهریار که زنی بسیار مقتدر بود، شروع به آزار و اذیت من کرد. گویا او برای شهریار دختر یکی از اقوامشان را که در لس آنجلس ساکن است، در نظر گرفته است. بعد از اطلاع از این وضعیت، خودم را از شهریار دور کردم و مشغول درس خواندن شدم، اما او دست بردار نبود و به خاطر مخالفت با خانواده اش، هر روز برای رسیدن به من تلاش بیشتری می کرد.
بعد از فارغ التحصیلی او با کارخانه های پدرش سرگرم بود و کمتر به دیدن من می آمد. این موضوع مرا ناراحت می کرد و باعث بیماریم شد. بعد از آن شهریار به دیدنم آمد و اظهار کرد که عاشقم است و از من دست نمی کشد.
من نیز با اعتماد به او، در مقابل تهدید های مادرش مقاومت کردم و خودم را به دست تقدیر سپردم. به این ترتیب ۱۰ سال بعد از آشنایی و با مرگ مادر شهریار، ما تواستیم با هم ازدواج کنیم احساس خوشبختی می کردم. ماه عسلمان سفر به دور دنیا بود و من خود را در میان ابر ها می دیدم ، تا اینکه پدر شهریار دوباره ازدواج کرد.
مصرف الکل و اعتیاد به الکل ، شیشه
بدبختی از آن ماجرا شروع شد و شهریار به دلیل مخالفت با پدر دیگر به کارخانه نرفت و کاملا خانه نشین و افسرده شده بود، من در آن زمان باردار بودم و یک شغل تمام وقت داشتم. همین امر سبب تنهایی بیشتر او شد و شهریار کم کم رو به خوردن الکل آورد، خوردن الکل باعث می شد که اخلاقش بهتر شود، اما بعد از چند ماه اعتیاد به الکل شروع به پرخاشگری و اذیت و آزار من کرد. با این کار به فکر بستری کردن او در کمپ ترک اعتیاد افتادم. بعد از ترک الکل و مرخص شدن او از کمپ، او به تولید مواد مخدر صنعتی محرک شیشه روی آورد.
. از آنجایی که او مهارت بالایی در شیمی داشت، به یکی از تولید کنندگان بزرگ در تهران تبدیل شده بود. من در ابتدای کار نمی دانستم که کار او چیست. اما بعد از مدتی که نیروی انتظامی با حکم قضایی به جست و جوی خانه پرداخت، متوجه شدم که او تولید کننده شیشه است. شهریار به دلیل ترس از دستگیری به پاکستان پناه برد.
بعد از این اتفاقات که خود را زنی تنها با بچه ای بی پدر دیدم، از کارم استعفا دادم و به پاکستان رفتم و از آنجا نیز، با شهریار به مالزی رفتیم. در مالزی خانه ای خریدیم و زندگی تازه ای شروع کردیم تا اینکه شهریار را با یک کیلو شیشه و وسایل آزمایشگاهی اش دستگیر کردند به سختی توانستم حکم برائت بگیرم و تهران بازگردم.
درگیر کار های طلاقم بودم که متوجه شدم دوباره باردارم به همین دلیل به سراغ پدر شوهرم رفتم و از او کمک خواستم، او که از دیدن تنها نوه اش بسیار شادمان بود، برای ما خانه ای خرید و دست مرا در یکی از کارخانه های دوستانش بند کرد، روند طلاق گرفتنم به درازا کشید از این رو به اتریش رفتم تا فرزند دومم را در آنجا به دنیا بیاورم.
بعد از مدتی اقامت دائم گرفتم و کار های طلاقم را به وکیل سپردم. وکیل اطلاع داد که حکم طلاق صادر شده است، اما گویا اطلاع نداشت که برای نهایی شدن حکم، من نیز باید آنجا باشم. به خیال اینکه طلاق گرفته ام به زندگی ادامه دادم. تا اینکه برای انجام کاری ادرای در اتریش به حکم طلاقم نیاز بود بعد از آن متوجه شدم که من هنوز طلاق نگرفته ام. از این رو به ایران آمدم تا این بار به کمک وکیلی دیگر آن را انجام دهم.
هنگامه این داستان را در مقابل قاضی دادگاه خانواده بیان می کرد و بابت هر تکه از زندگی سختش اشک می ریخت. قاضی بار دیگر از او سوال کرد که آیا نمی خواهد بیشتر فکر کند، و هنگامه که اکنون دیگر زنی بالغ و ۴۵ ساله شده بود گفت که شهریار برای او خاطره ای یک عشق شیرین و تنها تنفر او در زندگی است.
پاسخ دهید