تاریخ بروز رسانی بهمن ۱۹, ۱۳۹۷
این داستان زندگی مریضه است که اکنون در کمپ ترک اعتیاد زنان به سر می برد. او از سرگذشت خود و روزگاری که نامادریش در آن نقش داشته می گویید.
“فقط ۱۵ سال داشتم، که مادرم مرد و مرا با برادر کوچکم تنها گذاشت. پدرم راننده ماشین سنگین بود و بسیار کم به خانه می آمد. از فرد تنهایی و بی کسی، اقوام به زیر پای پدرم نشستند و او را مجاب به ازدواجی دوباره نمودند. او ازدواج کرد، با زنی که خود نیز پسری ۱۵ ساله داشت. روزگار بدی نداشتیم، تا اینکه به ۱۸ سال رسیدم و وقت کنکورم بود.”
“علاقه زیادی به درس خواندن داشتم، اما از آنجایی که پسر نامادریم علاقه به درس خواندن نداشت و تا دیپلم بیشتر نخواند، به من نیز اجازه درس خواندن داده نشد. به خاطر آرامش پدر و برادرم سکوت کردم و سال های جوانی و نوجوانیم را در خانه سپری نمودم. سنم به ۲۶ رسیده بود و خواستگاران زیادی داشتم. اما ندانسته هر کدام می آمدند و می رفتند؛ حتی پشت سرشان را نیز نگاهی نمی انداختند.
بعد از مدتی متوجه شدم این دسیسه های نامادریم است، که به همه آن ها جواب منفی می دهد، تا مرا برای پسرش خواستگاری کند. با این تصمیم نامادریم به شدت مخالفت کردم، زیرا با پسر او در یک خانه بزرگ شده بودم و هیچ گونه احساسی به او نداشتم. اما با نفوذی که بر پدرم داشت، مرا مجبور به نشستن پای سفره عقد کرد.
به ناچار با پسرش عقد کردم و یک ماه بعد با برگزاری یک مراسم مختصر، به خانه خود رفتیم. از ابتدا همسرم مردی لاابالی و بی مسئولیت بود. اما بعد از مدتی اعتیاد نیز به آن ها اضافه شد. من که به خاطر ازدواج با برادر ناتنی خود از سوی فامیل و دوستانم ترک شده بودم، بیش از پیش احساس تنهایی می کردم.
در آن زمان باردار بودم و با این حال باز هم پدرم از من سراغی نمی گرفت، درد های زایمانم بیشتر شده بود. کمبود مادرم را در کنار خود احساس می کردم. شبی نبود که با یاد مادرم به خواب نروم. تمامی این بدبختی هایم را به دلیل نداشتن مادر می دیدم.
دوران حاملگی در اعتیاد مواد مخدر
دوران حاملگی به سختی می گذشت، تا اینکه همسرم پیشنهاد کرد برای کاهش درد زایمان از مواد مخدر استفاده کنم. من نیز که باور داشتم به مواد مخدر آلوده نمی شوم، این کار را شروع کردم و به خیال خودم بعد از زایمان آن را ترک می کنم. غافل از اینکه این نیز یکی از نقشه های کثیف نامادریم است. روزها سپری می شد و گرفتاری من در دام اعتیاد هر روز بیشتر می گشت تا برای ترک اعتیاد متاسفانه.
خلاصه گاهی همراه با نامادریم و همسرم هر سه باهم به استعمال مواد مخدر و محرک شیشه می پرداختیم، تا اینکه روزی یکی از بستگانم مرا در حین خریدن مواد دیده بود. خبر به پدرم رسید و او نیز به خانه آمده و همسرش را ندیده بود. به ناچار به خانه ی من آمد و هر سه ما را در کنار بساط مواد دید. سیلی محکمی به من زد و مرا با خود به خانه برد.
بعد از آن روز پدرم که تازه چشمانش باز شده بود، به دنبال کار های طلاق افتاد و از همسرش جدا شد و طلاق مرا نیز، از پسر آن زن گرفت. بعد از زایمان پدرم مرا به کمپ ترک اعتیاد فرستاد و فرزندم را نیز به بهزیستی سپرد. الان به مدت ۲۳ روز است، که از پاک بودنم می گذرد و احساس آرامش و شادی را در رگ هایم برای بار دیگر احساس می کنم.
فقط می ماند فرزندم، که امیدوارم بتوانم با کمک پزشکان، اعتیادی را که به او انتقال داده ام بر طرف نماییم.”
پاسخ دهید