دو فرزند دختر دارم و یک پسر. همسرم مرد خوب و مهربانی است و کارمند یکی از ادارات دولتی می باشد. من نیز خانه دار هستم و به تربیت فرزندانم می پردازم. به لطف خدا هیچ مشکل مالی نداشتیم و فرزندانم در کمال آرامش زندگی می کردند. دختر و پسر بزرگم بعد از اتمام تحصیلات عالیه شان، ازدواج کردند و هم اکنون از زندگی خود بسیار راضی می باشند اما نرسیدن به هدفهای زندگی و آرزوهای دختر کوچکم منجر به اعتیاد دخترم شد در نهایت برای درمان به کمپ زنان اقدام کردیم.
تنها مشکل ما غزاله، دختر کوچک و ته تغاری ما است. او از همان اول در رویا ها و آرزو هایش زندگی می کرد و دوست داشت که بازیگر معروفی شود، تا همه او را بشناسند و او را با انگشت به یکدیگر نشان دهند. دیوار های اتاقش پر از پوستر هنرپیشه های معروف بود و با ذوق و شوق وصف ناپذیری از آن ها صحبت می کرد. من و پدرش برای اینکه دل غزاله را نشکنیم و او را ناراحت نکنیم با او همراه شده بودیم.
حمایت ناسالم ما به افکار و رفتن دخترم بسوی اعتیاد
او نیز مانند خواهر و برادرش در دانشگاه قبول شد و رشته حقوق را برای ادامه تحصیل انتخاب کرد. همان سال اول ورودش به دانشگاه بود، که با پسری به نام آرین آشنا شد. آرین پسری چرب زبان بود که به غزاله وعده های الکی و تو خالی بسیاری داده بود. اما چه افسوس که دختر من یک دل نه صد دل عاشق این فرد دروغگو شده بود.
بالاخره این دو؛ علیرغم مخالفت های زیاد ما با یکدیگر ازدواج کردند. از همان ابتدای زندگی دخترم ترک تحصیل کرد و اولین قدم اشتباه زندگی اش را برداشت. هر زمان هم که به این امر اعتراض می کردیم، می گفت که نمی تواند همزمان هم درس بخواند و هم زندگی کند.
آرین جوانی زیرک و کلاش بود و از دخترم را بار ها به بهانه های مختلف به سراغ پدرش می فرستاد تا از او پول بگیرد. حتی بار آخر هم او را تحریک به گرفتن سهم الارث کرد، که ما نیز برای راحتی فرزندمان قبول کردیم. اما یک روز که غزاله با چشمانی اشک بار به خانه برگشت، دیگر همه چیز تمام شده بود. آرین با دختر جوان دیگری، پول ها را برداشته و به دبی گریخته و دخترم را نیز غیابی طلاق داده بود.
طلاق و اعتیاد دخترم به مواد مخدر تا درمان کمپ زنان
از آن روز به بعد دیگر حال دخترم خوب نشد. تنها دلخوشی اش در دنیا پسر دو ساله اش بود که بعد از مدتی هم، او را دیگر پذیرا نبود. دخترم که تا آن روز تنها برای خوردن و نوشیدن از اتاقش بیرون می آمد، هم اکنون با یکی از زنان مجتمع که مطلقه بود، هم کیش شده و به خانه اش رفت و آمد می کرد. ما نیز که از گوشه نشینی و افسرده شدن دخترمان می ترسیدیم، خوشحال از این رابطه، کاری به کار او نداشتیم.
بعد از چند ماه رفتار غزاله عوض شد و طی پرس و جو هایی که در مورد این زن مطلقه کردیم، متوجه شدیم که او بار ها خود را به صیغه مردان پولدار در آورده و دخترمان را نیز نه تنها به مواد مخدر صنعتی شیشه آلوده کرده است، بلکه او را به راه خود کشانده. دخترم حتی شب ها به خانه نمی آمد و من و پدرش دیگر از او کلافه شده بودیم. برای همین هم، او را که دیگر زنی ۳۵ ساله است، به زور به کمپ اجباری ترک اعتیاد زنان آورده ایم تا زندگی اش را نجات دهیم.
پایان پیام.
نیلوفر ساکی
پاسخ دهید