اعتیاد به تریاک حادثه قتل

اعتیاد به تریاک حادثه قتل

2.6/5 - (5 امتیاز)

تاریخ بروز رسانی شهریور ۳, ۱۴۰۱

اعتیاد به تریاک حادثه قتل پدرمان وضع مالی خوبی داشت. نمایندگی ایزوگام و چند تا مرغداری، آنقدر ما را در رفاه قرار داده بود، که دیگر نیازی به کار کردن ما نبود. کارگر ها کار می کردند و ما فقط آخر هر ماه سودمان را می گرفتیم و مشغول به خوشگذرانی می شدیم. هم من متاهل بودم و هم برادرم. هر دوی ما هنوز هم در خانه پدری زندگی می کردیم و پای بساط منقل و وافور یکدیگر بودیم.

اعتیاد به تریاک

در پشت مغازه پدرم، یک انباری بزرگ بود که روز ها در آن به مصرف مواد می پرداختیم و بر کار کارگر ها نظارت می کردیم. روز ها بر همین منوال می گذشت، تا اینکه یک روز که من و بردارم خواستیم شروع به مصرف مواد کنیم، متوجه شدیم، تریاکی که هر روز در مغازه می گذاشتیم، مقدارش کمتر شده است. از آنجایی که تنها ما دو نفر جای آن را می دانستیم، هر کدام به دیگری شک کردیم. حرمت برادری مانع از آن شد که برای چند گرم تریاک بخواهیم دعوا به راه بیندازیم. برای همین سکوت کردیم و به روی خودمان نیاوردیم. اما بار دوم و سوم که باز هم مقدار مواد کم شد، دیگر نتوانستیم به روی خود نیاوریم و همانجا بود که با یکدیگر درگیر شدیم و در حین درگیری من بردارم را به عقب هول دادم و همین باعث شد که او تعادل خود را از دست بدهد و سرش به تیزی لبه ی قرنیز اصابت کند و درجا کشته شود.

کمپ اعتیاد زنان به تریاک
اعتیاد زنان به تریاک

قتل در پس اعتیاد

در ادامه مقاله اعتیاد به تریاک با دیدن خون بردارم دست و پایم را گم کردم و سراسیمه تعدادی از ایزوگام ها را رویش انداختم، تا ماجرا یک حادثه جلوه کند. سپس به خانه رفتم تا خود را از قتل مبرا کنم. چند ساعتی مات و مبهوت به دیوار زل زده بودم، که زنگ در خانه به صدا در آمد. ماموران بودند که برای پرس و جلو درباره قتل به خانه آمده بودند.

در بازجویی های اولیه خود را ندانسته و ناراحت از مرگ بردار جلوه دادم اما دقیقا دو روز بعد از ماجرا، شاهدی ناشناس خود را به آگاهی معرفی کرده و شهادت از بودن من در مغازه داده بود. با وجود این شاهد دیگر جای برای انکار نبود. به ناچار جرم را پذیرفتم و راهی زندان شدم.

هم اکنون اولیای دم که پدر و مادرم و پسر بزرگ بردارم هستند، به دادگاه فراخوانده شده اند. می دانم که پدر و مادرم از من می گذرند، اما بردار زاده ای که یتیم اش کرده ام، گمان نکنم.

پایان متن.

نیلوفر ساکی

چاپ مطلب

پاسخ دهید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد. فیلدهای مورد نیاز علامت گذاری شده اند *

شماره تماس مستقیم کمپ زنان