مرکز توانمندسازی و اجتماع‌پذیری زنان

خانه / اخبار و حوادث اعتیاد / مرکز توانمندسازی و اجتماع‌پذیری زنان
لطفا امتیاز دهید post

تاریخ بروز رسانی بهمن ۱۷, ۱۳۹۶

کمپ ترک اعتیاد زنان
کمپ ترک اعتیاد زنان

 

 

 

 

 

جایی که زنان مصرف‌کننده‌ مواد که به تازگی در کمپ ترک اعتیاد یا همان «مرکز اقامتی میان‌مدت درمان اعتیاد» ترک مصرف کرده‌اند، مدتی را در آنجا زندگی می‌کنند تا توانمند شوند و بتوانند دوباره به آغوش خانواده و جامعه برگردند.وارد خانه‌ای قدیمی‌ساز و دوطبقه در محله تهران‌سر می‌شویم؛ خانه‌ای که هیچ تابلویی بر سر در آن نیست و کاملاً رنگ و بوی یک خانه قدیمی را دارد. اولین طبقه، خیاط‌خانه است؛ جایی که زنان تازه‌بهبودیافته، روپوش مدرسه می‌دوزند و از این راه برای توانمندشدن تلاش می‌کنند. در طبقه دوم خانه کوچک، حدود بیست تخت دو طبقه پشت سر هم نشسته‌اند و میزبان زنانی شده‌اند که بعد از گذراندن روزهای سخت ناامیدی، خستگی و خماری، این روزها بوی امید و انگیزه می‌دهند.

حرف‌گوش‌کن بودن، دلیل موفقیت سمانه بود
علیزاده دلیل موفقیت سمانه را حرف گوش‌کن بودن او می‌داند و توضیح می‌دهد: سمانه یکی از کسانی بود که اوایل پاکی اصرار زیادی داشت که بیرون برود، اما من از او و سایر بچه‌ها می‌خواستم فعلاً این کار را نکنند و حتی اگر می‌خواهند بیرون بروند، با هم برویم تا دوباره وسوسه نشوند و به جاهایی که مصرف می‌کردند، برنگردند. سمانه هم به حرف‌های من خیلی گوش داد. یکی دیگر از توصیه‌های ما این است که بچه‌ها فعلاً برای برگشتن به خانواده تلاش نکنند؛ چون در خانواده‌های آن‌ها معمولا مصرف‌کننده وجود دارد یا این‌که ممکن است از آن‌ها استقبال گرمی نشود، اما اگر این بچه‌ها قوی و توانمند باشند و پاکی آن‌ها طولانی‌تر باشد، در این موقعیت‌ها می‌توانند خودشان را حفظ کنند.

حرف‌های سمانه که تمام می‌شود نوبت به مرجان می‌رسد؛ زنی که از پشت چهره تکیده و دندان‌های ریخته‌اش به سختی می‌توان تشخیص داد تنها ۴۳ سال دارد. مرجان ۱۳ ساله بوده که با پسرعمه‌اش ازدواج می‌کند؛ پسری که مصرف‌کننده و فروشنده مواد بوده و مواد را در خانه نگه می‌داشته. مرجان روزی از روی یأس و ناامیدی مقداری از مواد شوهرش را می‌خورد تا خودکشی کند، اما سه روز به خواب می‌رود و بعد از آن تصمیم به مصرف بیشتر می‌گیرد و معتاد می‌شود.

تصمیم گرفتم کارتن‌خواب شوم تا شوهرم را نکشم!
مرجان دختر هفت ساله‌اش را بر اثر بیماری از دست داده و پسرش هم در ۲۳ سالگی با استفاده از مواد مخدر خودکشی کرده است. او می‌گوید: در تمام این سال‌ها از شوهرم متنفر بودم، اما او مرا طلاق نمی‌داد و خانواده‌ام هم با او هم‌دست بودند و نمی‌گذاشتند از او جدا شوم. بعد از فوت بچه‌هایم نفرتم از او بیشتر شد و وقتی به یاد آن‌ها می‌افتادم به‌ هم می‌ریختم و بارها و بارها می‌خواستم وقتی خواب است او را بکشم. بالاخره هم از دست او فرار کردم تا حداقل موقعی که ناراحتم او را نکشم. من کارتن‌خوابی را به خانواده و شوهرم ترجیح دادم. حدود سه سال کارتن‌خواب بودم و هر چه هم برای طلاق تقلا کردم، فایده نداشت و هنوز هم که هنوز است نتوانسته‌ام طلاق بگیرم.

او درباره تجربیات کارتن‌خوابی خود می‌گوید: زنی که کارتن‌خواب می‌شود، در معرض هر حادثه‌ای قرار دارد و هر کسی می‌خواهد از او سوءاستفاده کند. من به‌خاطر مواد مخدر به نقطه صفر رسیدم و همه چیز را از دست دادم. وقتی هم که در خیابان بودم، همیشه استرس داشتم که الان مرا می‌گیرند. البته، مأمورها اذیتم نمی‌کردند و خیلی هم به من احترام می‌گذاشتند و تا مرا می‌دیدند می‌گفتند رییس بزرگ آمد! اما باز هم وقتی آن‌ها را می‌دیدم کل سیستم بدنم به هم می‌ریخت. چند بار خواستم ترک کنم، اما موفق نشدم تا این‌که به اینجا آمدم و ترک کردم. الان هم با محبوبه و سمانه رقابت سالم دارم تا پاک بمانم؛ چون اگر رقابت نداشته باشم، ممکن است هر لحظه بیرون بروم و مواد مصرف کنم.

روایت مرجان از پاکی، روایت مثبت و امیدوارکننده‌ای است و معتقد است: از وقتی قدم به پاکی گذاشتم، اتفاقات خوبی برایم افتاد و معجزه پشت معجزه. بزرگ‌ترین معجزه این است که یک سال است پاک هستم و به سمت مواد نرفته‌ام. هیچ وقت در زندگی سابقه نداشته که ساعت ۷ صبح بیدار شوم، اما الان هر روز ساعت ۷ بیدار می‌شوم و سرکار می‌روم. من الان در دفتر مؤسسه مشغول به کار هستم و کارهای اداری و دفتری را انجام می‌دهم و حقوق هم می‌گیرم.

از دانشجوی دانشگاه برتر کشور بودن تا کارتن‌خوابی
محبوبه سومین قهرمان این گزارش است. زنی تبریزی که سرنوشتی عجیب‌تر از دو زن دیگر داشته و از دانشجوی دانشگاه برتر کشور به اعتیاد و کارتن‌خوابی کشیده شده است. او که اکنون مسئولیت خانه میان‌راه را برعهده دارد، ۴۰ ساله و مادر پسری ۲۰ ساله است که ۱۰ سال است از دیدن او محروم شده است.

محبوبه در خانواده‌ای بزرگ شده که همه اعضای آن معتاد بودند و از انواع و اقسام مواد استفاده می‌کردند، اما او در این میان پاک مانده بود و اجبار به مصرف نداشت. او با کسی ازدواج می‌کند که دوستش ندارد، اما به او می‌گویند وقتی عقد کنید مهرش به دلت می‌نشیند، محبوبه هم منتظر اتفاقی می‌ماند که هیچ‌وقت نمی‌افتد. او بعد از ازدواج در کنکور شرکت می‌کند و دانشگاه قبول می‌شود و علی‌رغم مخالفت شوهر کم‌سوادش، به دلیل حمایت‌های پدرشوهر دلسوزش به دانشگاه می‌رود.

همسر و خانواده همسر محبوبه برخلاف خانواده او اعتیاد نداشتند و به همین دلیل همسرش به او اجازه نمی‌داد زیاد به خانواده‌اش سر بزند و محبوبه ناچار چند ماه یک‌بار خانواده‌اش را ملاقات می‌کرد. از طرفی، اختلافات او با همسرش زیاد بود و فشارهای روحی ناشی از این اختلافات باعث می‌شد هر وقت به خانواده‌اش سر می‌زند برای رسیدن به آرامش، مواد مصرف کند، اما آشنایی محبوبه با شیشه به زمان زندگی او در خوابگاه دانشجویی برمی‌گردد.

در خوابگاه دانشگاه با شیشه آشنا شدم
او در این‌باره می‌گوید: در خوابگاه می‌دیدم که تعدادی از بچه‌ها خیلی مطالعه می‌کنند و انرژی زیادی دارند و در نتیجه نمره‌های خیلی خوبی می‌گیرند. این مسأله همیشه برای من علامت سؤال بود تا این‌که فهمیدم آن‌ها شیشه می‌کشند تا بهتر درس بخوانند. آن موقع تازه شیشه به ایران آمده بود و حتی من که در خانواده‌ای معتاد بزرگ شده بودم و انواع و اقسام مواد مخدر را دیده بودم، با آن آشنایی نداشتم. بچه‌ها هم تأکید داشتند که شیشه، اعتیادآور نیست و من هم برای بهتر درس‌خواندن و آرامش پیداکردن سراغ شیشه رفتم. اوایل همه چیز خیلی خوب بود، اما در یک مقطعی در همه چیز به‌شدت افت کردم، خیلی لاغر شده بودم، حواس‌پرتی گرفته بودم و کلاً خیلی حال بدی داشتم؛ طوری‌که حتی از حراست دانشگاه مرا می‌خواستند و می‌گفتند مشکلاتت را بگو. اما من دیگر بریده بودم و برگشتم تبریز.

محبوبه اضافه می‌کند: پدرشوهرم خیلی هوایم را داشت و به عشق او زندگی می‌کردم، اما وقتی او فوت شد، اختلافات من و شوهرم شدت گرفت و زندگی با او برایم غیرقابل تحمل شد. فکر می‌کردم اگر معتاد شوم، او مرا طلاق می‌دهد و با وجودی که در آن مقطع هنوز کاملاً اعتیاد پیدا نکرده بودم، وسایل مصرفم را جلوی چشم او می‌گذاشتم تا راضی به طلاق شود. بالاخره از او جدا شدم، اما او اجازه دیدن بچه را به من نمی‌داد و بچه را از من می‌ترساند. من هم به خلوت خودم رفتم و آلوده مواد شدم، درس را هم کنار گذاشتم و کلاً قید دنیا را زدم.

به دلیل مصرف شیشه، زندگیم از دستم در رفته بود
او در مورد شرایط زندگی خود بعد از جدایی می‌گوید: چند ماه از طلاقم گذشته بود که با یک مصرف‌کننده که از آشنایان برادرم بود ازدواج کردم و به شهر دیگری رفتم. شوهرم آدم تحصیل‌کرده‌ای بود و شغل مناسبی داشت. اوایل زندگی خوبی داشتیم و هر دو در رفاه مصرف می‌کردیم، اما بعدها نمی‌توانستم زندگی کنم و اداره زندگی از دستم در رفته بود؛ طوری‌که پیش‌ می‌آمد که یک ماه ظرف‌ها را نشویم یا ۵ ماه حمام نروم. مواد همه چیز را از من گرفته بودم و رابطه زناشویی‌ام هم به هم ریخته بود؛ درحالی‌که شوهرم آدم خوبی بود. من تصمیم گرفتم ترک کنم و یکی دو بار این کار را انجام دادم، اما به تبریز برگشتیم و وقتی پیش خانواده‌ام رفتم، دوباره مصرفم شروع شد و از شوهرم جدا شدم……..

 منبع: مهرخانه

پایان پیام.

چاپ مطلب

پاسخ دهید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد. فیلدهای مورد نیاز علامت گذاری شده اند *

شماره تماس مستقیم کمپ زنان