تاریخ بروز رسانی آبان ۲۵, ۱۳۹۷
من در خانواده ای ۷ نفره در مشهد به دنیا آمدم. پدرم سرایدار خانه های خصوصی بود و مادرم نیز خانه دار و معتاد. از آنجایی که پدرم دیر به دیر به خانه می آمد، مادرم از فرصت استفاده کرده و دوستان معتاد خود را به خانه می آورد.
. از این رو ما هیچ گاه در خانه آسایش نداشتیم و اگر اعتراضی هم می کردیم، او به شدت ما را کتک می زد او اعتقادی به ترک اعتیاد نداشت و بارها به اوگفتیم که برود به کمپ ترک اعتیاد زنان جهت اقدام به درمان اعتیاد هیچوقت به حرفای ما گوش نمیداد گویا اصلا تو این دنیا نبود با این شرایط روزگار خود را به این گونه سپری کردم تا اینکه ۱۶ ساله شدم و علیرغم تمام مخالفت هایم، مادرم مرا به عقد صمد در آورد. صمد یکی از سابقه داران و فروشندگان مواد مخدر بود. بعد از چند ماه زندگی در خانه صمد، تصمیم گرفتم از او طلاق بگیرم و به خانه پدری بازگردم.
با طلاق من و بازگشتم به خانه پدری وضع بدتر شد. زیرا که مردان معتادی که با مادرم دوست بودند، بعد از اینکه می فهمیدند من مطلقه هستم، برایم مزاحمت ایجاد می کردند.
یکی از آن پدرام بود، او جوانی ۳۰ ساله بود که به شیشه اعتیاد داشت اما تنها مشکل او این نبود پدرام در واقع سارقی بود که با همدستی مادرم اجناس ربوده شده از خانه ها را به پول تبدیل می کرد ، به همین دلیل مادرم نه تنها یکی از اتاق های خانه را به او کرایه داده بود، بلکه مرا هم به او اجاره داد.
از ترس پدرام و نگاه های هوس انگیز او شب ها تا صبح خواب نداشتم. او نمی گذاشت که از خانه خارج شوم و مرا مدام کتک می زد. تا اینکه روزی به تنگ آمدم و جهت شکایت به کلانتری مراجعه کردم.
این داستان اظهارات زنی رنج کشیده بود که در مقابل مددکار نیروی انتظامی یکی از کلانتری های مشهد ثبت شد، اظهاراتی که علاوه بر رنج های خود، باعث شادی بسیاری از مالباختگان شد زیرا که پلیس با کمک این زن توانست پدرام و باند او را دستگیر کند و همچنین مقداری از اموال مالباختگان را به آن ها برگرداند.
پایان متن.
پاسخ دهید