تاریخ بروز رسانی اردیبهشت ۲۵, ۱۳۹۸
چند روز قبل در سالن همایش دانشگاه تهران مراسمی برای دختران حاشیه نشین ترتیب دادند حاشیه نشین بودن و کودکان اعتیاد به انواع مواد مخدر دارند و زنان مردانی که با اعتیاد خود در کانوان زندگی هرچند با تمامی مشکلات ….. مراسمی که که از سیل جمعیت جایی برای نشستن نداشت. شاید آن ها نیز گمان می کردند که دخترانی مانند مهسا، سوگند، مریم و…. جایگاهی ندارند که بخواهند برایشان سالنی بزرگتر در نظر بگیرند. مراسم برای سوگواری بود، اما نه سوگواری مرگشان، بلکه سوگواری برای مرگی که در یاد ها رخ داده است.
یکی از دخترانی که با بیان سرنوشتش اشک در چشمان همه حلقه می بندد، سوگند است. دختری ۱۷ ساله که با متادون خودکشی می کند. سوگند نیز مانند مهسا تنها ۱۲ سال دارد که او را به زور به مردی معتاد شوهر می دهند. بعد از زندانی شدن همسرش به دزدی کردن می پردازد و بعد از آن که دستگیر می شود، او را به کانون اصلاح و تربیت منتقل می کنند.
۱۵ روز قبل او را آزاد می کنند و به خانواده اش تحویل می دهند. همه گمان می کنند که خانواده امن ترین مکان برای افراد است، اما در مورد این دختران این چنین نیست. بسیاری از آن ها از فرط تنهایی و نداشتن حامی قوی، دست به خودکشی می زنند. یکی از آن ها سوگند بود، که تنها ۱۵روز بعد از آزادیش خودکشی کرد.
مینا نیز یکی دیگر از دخترانی بود که در ۲۲ سالگی با متادون خودکشی کرد. این همه شباهت میان این دختران نشان دهنده وضع معیشتی اسفناک است. به قول نیما مختاریان، مددکار اجتماعی جمعیت امام علی، دسترسی این کودکان به مواد مخدر از دسترسی به مدرسه، قلم و کاغذ بیشتر است. بیان این مشکلات اشک همگان را جاری می کند. اما این اشک ریختن چه فایده دارد. چه فایده دارد وقتی که هر روز آمار این خودکشی ها بیشتر می شود. چه فایده دارد که تنها پشت و پناه آنان تنها عده ای دانشجو می باشند، با مسولیت های محدود و توان محدود.
عدم کانون امن خانواده سالم
عدم کانون امن خانواده ایی سالم و آگاه همانند داستان زندگی سهیلا ۱۹ ساله نیز، چیزی کم از سوگند و مهسا ندارد. دختری ۱۹ ساله که در کمپ ترک اعتیاد زنان بوده. به قول خودش از شیشه و تریاک و هروئین گرفته تا کراک و… را مصرف کرده است. از ۹ سالگی مجبور به خرید و فروش مواد مخدر می شود و کم کم خود نیز، در دام اعتیاد به شیشه گرفتار می گردد. او از بدو تولد معتاد بوده است. مادرش تریاک می کشید و پدرش نیز معتاد بوده است. الان نیز بیم از بازگشت به خانه دارد. جایی که احتمال می رود دوباره همان سرنوشت سابق در انتظار او باشد.
داستان این دختران پر از درد و رنج است. رقیه یکی از مادران این دختران است که در قلعه سیمون زندگی می کند می گوید که گاهی می توان از فرزندان حمایت کرد. الان او سرپرناهی دارد و تنها آرزوی او و دخترانش کار کردن می باشد. او می گوید که ما دخترانمان را در ۱۲ الی ۱۳ سالگی شوهر می دهیم، زیرا توان پرداخت هزینه های آن ها را نداریم. اما دختران من هم درس می خوانند و هم کار می کنند.
مثلا نرگس دخترم در کارهای دکوری در خانه به کمکمان می پردازد و صبح ها دوش می گیرید، تا دست و پای چسبی خود را تمیز کند و سپس به مدرسه می رود. رقیه می گوید که از وقتی برایشان خانه ساخته اند وضعشان بهتر شده است و الان تنها نیازشان کار کردن می باشد.
هم اکنون آنچه حمیده، مددکار اجتماعی را بیش از همه نگران کرده است، سرنوشت دو دختر ۵ و ۶ ساله است که همزمان به تریاک، متادون و شیشه اعتیاد دارند. این کودکان به تکدی گری می پردازند تا بتوانند مواد خود را تهیه کنند. حمیده امیدوار است که سرنوشت این دو کودک نیز مانند سوگند، مهسا و همه دختران حاشیه نشین نشود.
پایان متن.
پاسخ دهید