تاریخ بروز رسانی اسفند ۲۶, ۱۳۹۹
اعتیاد زنانه بهترین روز های زندگیم را دود کردم ۲۴ سال بیشتر نداشت، اما اعتیاد چهره او را نیز مانند هر معتاد دیگری تغییر داده بود. زمانی دختری جذاب، خوشگذران و پولدار بود و اکنون از آن دخترک سرخوش، مواد فروش معتادی بیشتر نمانده است. داستان زندگی میترا را از زبان خودش می شنویم.
شروع اعتیاد من با ماری جوانا
مادرم پزشک و بود و پدرم بساز بفروش داشت. من بودم و دو برادر دیگرم که در ناز و نعمت زندگی می کردیم. نه مشکلی داشتیم و نه نگرانی. با افزایش قیمت مسکن کار پدرم گل کرده بود و برای ما هم چیزی کم نمی گذاشت. خانه ای در بالای شهر و داشتن چندین ماشین آخرین مدل، از جمله وسایل ابتدایی زندگی ما بودند. آنقدر برای خانوادم مهم بودم، که برای تولد ۱۷ سالگیم، پدرم یکی از ماشین های را به نامم کرد و از آن موقع من بودم و خیابان های مشهد. هر شب با دوستانم در بهترین رستوران ها و کافه ها بودیم و من مدام برای آن ها خرج می کردم.
امتحانات دیپلمم را که پاس کردم، پدر و مادرم تصمیم گرفتن برای اینکه خستگی تحصیل از تنم بیرون بیایید، به انگلستان برویم. تابستان آن سال را به بیرمنگام سفر کردیم. من از همان ابتدا به خاطر روح کنجکاوی که داشتم، به سراغ ماری جوانا رفتم. از حالت سرمستی که نصیبم می شد، بسیار خرسند بودم. برای همین هم در حضور پدر و مادرم هم مصرف می کردم. آن ها نیز به تبعیت از محیط غربی، کاری به کار من نداشتند.
اعتیاد به گل
یک ماه بعد که از انگلیس بازگشتیم، من هنوز هم ارتباطم را با برخی دوستانم که برایم گل تهیه می کردند، حفظ کرده بودم. اما دیگر کارم با اعتیاد به گل راه نمی افتاد. سیگار هم به آن اضافه شده بود. آنقدر درگیر فرهنگ غرب بودم، که به راحتی در کنار خانواده ام سیگار می کشیدم و چون گل را ماده ای گیاهی می دیدم، هرگز گمان نمی کردم که روزی گرفتار آن شوم.
در یکی از روزهایی که به کلاس زبان می رفتم، با مهراد آشنا شدم. از همان لحظه اول شیفته و دلباخته ی ظاهر زیبای او شدم و شماره ام را در اختیارش گذاشتم. رابطه ما کم کم پر رنگ تر شد و او مرا به گوشه و کنار های شهر می برد و به من مشروب تعارف می کرد. من نیز که کنجکاو بودم، هر آنچه برایم تازگی داشت را تجربه می کردم. تا اینکه روزی خیلی مست بودم و از حال خود خارج شدم. او که از دیدن این وضعیت من بسیار خرسند بود، مرا هدف هوسرانی های خود قرار داد.
یک ماه بعد از اولین رابطه ما، متوجه شدم که او قصد ازدواج با مرا ندارد. این موضوع بیش از پیش مرا افسرده و ناراحت کرده بود و روز ها و شب ها برای اینکه او را فراموش کنم به مصرف مواد مخدر می پرداختم. در گیر و دار دست و پنجه نرم کردن با این وضعیت بودم که پدر و مادرم را بر اثر سانحه رانندگی از دست دادم. کمی بعد بردار هایم ارث را تقسیم کردند و سهم مرا هم دادند.
چون درگیر اعتیاد شدید بودم، آن ها مرا رها کرده و به دنبل زندگی خود رفتند. من نیز که بی کسی و تنهای آزارم میداد، با ساقی که موادم را تهیه می کرد، ازدواج کردم. او نیز بعد از مدتی که پول هایم تمام شد، مرا رها کرد و رفت. به همین دلیل مجبور شدم برای تهیه مواد مخدرم به فروش مواد روی بیاورم. تا اینکه چند روز قبل در پارکی حین فروختن مواد توسط ماموران مبارزه با مواد مخدر دستگیر شدم.
پایان متن.
پاسخ دهید