کشیدن حشیش زنان طریقه مصرف حشیش و گل دختران و اعتیاد زنانه به سیگاری تقریبا هیچ سرگرمی نداشتم. نه دوستی، نه پارک رفتنی، نه پولی برای باشگاه رفتن و نه انگیزه ای برای درس خواندن. تنها سرگرمی که داشتم گشتن در فضای مجازی بود؛ البته آن هم با یک اکانتی که نه نامی از من بر روی آن بود و نه تصویر من.
اسم من فاطمه است و الان حدود ۲۷ سال دارم یکی از پسر هایی که با او در اینستاگرام آشنا شدم، نامش علیرضا بود. بعد از چند ملاقات، علیرضا از من خواست که با او به مهمانی بروم. مهمانی که برای جشن خداحافظی یکی از دوستانش ترتیب داده بودند. من نیز که تشنه رفتن به مهمانی و آشنا شدن با آدم های بیشتر بودم، قبول کردم. برای همین با دختر داییم هماهنگ کردم که مثلا شب را درخانه آن ها می مانم و در عوض با علیرضا به مهمانی رفتم.
اعتیاد به حشیش و گل
روز اول شروع اعتیاد به حشیش یا همان سیگاری بار زدن در همان مهمانی بود که من برای اولین بار مشروب خوردم و گل کشیدم. چون بار اول بود که هر دو را امتحان می کردم، حال چندان خوشی نداشتم و اصلا یادم نمی آمد که شب را در کجا گذرانده بودم. برای همین صبح که بیدار شدم، خودم را در تخت علیرضا دیدم.
شروع اعتیاد من به گل و سیگاری پیپر از همان شب آغاز شد. در حقیقت هر وقت با علیرضا و دوستانش به بیرون می رفتیم، بساط مشروب خوردن و گل کشیدن به راه بود. اینطور بود که من کم کم به نوشیدن و کشیدن گل عادت کردم. این رفتار را حتی بعد از رابطه ام با علیرضا ادامه دادم تا اینکه کم کم از گل کشیدن به کشیدن حشیش و اعتیاد به شیشه گرایش پیدا کردم.
قبولی دانشگاه با طعم اعتیاد گل
حدد یک سالی از این ماجرا می گذشت و من دانشگاه قبول شدم. با قبول شدنم در شهر دیگری راه برایم اعتیاد به گل دخترم باز شده بود. حالا هر اندازه می خواستم می توانستم به مهمانی بروم و یا مواد مصرف کنم. اوضاع و احوال من هر روز بدتر می شد تا اینکه بالاخره هم اتاقی هایم در خوابگاه از رفتار های عجیب و غریب من کلافه شدند و به سرپرست خوابگاه گزارش کردند. بعد از آن نیز خانواده ام متوجه اعتیاد من به شیشه و حشیش شدند و مرا برای مداوا به شهر خودمان آوردند.
رفتنم به کمپ زنان
بعد از اخراج من از دانشگاه و آمدن به خانه، اوضاع من هر روز بدتر شد. من خانواده ام را مقصر این جریان می دانستم و تا جای ممکن سعی می کردم که اذیتشان کنم مرا به کمپ اجباری زنان بردند اما چاره نبود باز هم خودم لغزش میکردم. روز ها پشت هم سپری می شد و من هر روز بیشتر در دام اعتیاد گرفتار می شدم. حقیقتا دیگر خانواده ام کاری به کارم نداشتند با این حال این بار خودم بودم که می خواستم دست از این لجبازی بچگانه بردارم. می خواستم یک زندگی پاک داشته باشم. برای همین بعد از ۹ سال مشروب خوردن و گل کشیدن با پای خودم به کلینیک کمپ ترک اعتیاد آمده ام تا برای همیشه این اعتیاد را کنار بگذارم.
برایم دعا کنید.ممنونم
پایان متن
پاسخ دهید